نیوتون زیر درختی نشسته بود.ناگهان بادی وزید.سیبی از درخت بر سرش افتاد و جاذبه کشف شد.
.
.
دخترکی کنار مادرش زیر آسمان آبی شهر رخت می شست. ناگهان سیاهی ای آسمان آبی را پوشاند.خوشه ی انگوری از آسمان بر سرش افتاد و مرگ کشف شد.
.
.
پسرکی در سلولش بی جان روی تخت ولو شده بود.ناگهان صدای باز شدن قفل های در آمد. شاخه تازه ی تاک بر روی پشتش افتاد و مظلومیت کشف شد.
.
چه زود کشف شدند و چه زود...
یکی در زندگی روزمره عادت یکی فراموش و یکی گم.
خصلت انسان ها این گونه است!؟
کلمات کلیدی: